معنی قاپوچی ، بواب

حل جدول

لغت نامه دهخدا

قاپوچی

قاپوچی. (ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) (از قاپو ترکی + چی به معنی مدیر). حاجب. دربان. (آنندراج). بواب. آذن.


بواب

بواب. [ب َوْ وا] (ع ص، اِ) دربان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (دهار) (غیاث). دربان و نگهبان. (ناظم الاطباء). دربان. ج ِ بوابان و بوابون. (از اقرب الموارد):
بلند گردون زیبدت درگه عالی
که زهره حاجب باشدش مشتری بواب.
مسعودسعد.
به سربزرگی جدان من که بودیشان
درازگوش ندیم و درازدم بواب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 54).
هرکه حاجت بدرگهی دارد
لازمست احتمال بوابش.
سعدی.
اگر بواب و سرهنگان ز درگه هم برانندت
از آن بهتر که در پهلوی مجهولی نشانندت.
سعدی.
|| دهانه ٔ روده ٔ اثناعشر که از معده اندر وی گشاده است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). اندر آخر معده منفذی اندر روده ٔ اثناعشری گشاده است و این منفذ را بواب گویند و این بواب، از برای مری تنگ تر است. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).


قاپوچی باشی

قاپوچی باشی. (ترکی، ص مرکب، اِ مرکب) لقبی از القاب در دوره ٔ قاجاریه. دربان باشی. رئیس دربانها. رجوع به قاپوچی شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

قاپوچی

بواب، حاجب، دربان، دروازه‌بان


بواب

حاجب، دربان، سرایدار، نگهبان

فرهنگ فارسی هوشیار

قاپوچی

دربان، حاجب


بواب

دربان (صفت) دربان نگهبان در سرای.

فرهنگ معین

قاپوچی

[تر.] (اِمر.) دربان، حاجب.

فرهنگ عمید

قاپوچی

در دوره صفوی و پس از آن، دربان،

واژه پیشنهادی

قاپوچی

دربان

عربی به فارسی

بواب

دربان , دربازکن , سرایدار , فراش مدرسه , راهنمای مدرسه

فرهنگ فارسی آزاد

بواب

بَوّاب، دربان،

معادل ابجد

قاپوچی ، بواب

133

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری